راهبرد ملی

راهبرد ملی

منتخب نوشته های استراتـژی ملی انوش راوید از تارنمای ارگ ایران arq.ir
راهبرد ملی

راهبرد ملی

منتخب نوشته های استراتـژی ملی انوش راوید از تارنمای ارگ ایران arq.ir

داستان های تاریخی، کشف آفریقا

     داستان های تاریخی ایران

   پیش گفتار

      منظور از نوشتن این سری داستانها که در پست های مختلف وبلاگ می باشند،  نگارش رمان های طولانی چند صد صفحه ای نیست،  بلکه جهت تحریک و تشویق جوانان عزیز برای به تحلیل و تحقیق جغرافی ـ تاریخ می باشد.  از حدود 35 سال پیش آموزش و پروش ایران حافظه محوری گردید،  که در قرن سنت گریزی توضیح داده ام.  بدین منظور علاقمندان با خواندن این داستانها و کلّاً وبلاگ انوش راوید مجبور می شوند به لینکها مراجعه کنند،  و همچنین در اینترنت و کتابها موضوعات مختلف این علم را جستجو نمایند.  البته این داستانها با دانش و سلیقه های مختلف کم و کسر دارد،  که می بایست با فرهنگ یادگیری به آنها نگاه کرد.  جهت توضیح برای نام های تاریخی به لینک های ذکر شده در خود نام مراجعه نمایید.  توجه:  این داستان باز نویسی می شود.

   کلیک کنید:  شکوه تخت جمشید

   اکتشافات در آفریگان

    1 ــ  حرکت از شوش

      آواخر زمستان ولایت خوز و مخصوصاً شهر شوش هوای لطیف و خوبی دارد،  سه سوار که یکی از آنها میان سال و دو دیگر جوان هستند،  دارند از خیابان های شوش می گذرند.  ساعتی پیش آنها در حکومتی بودند و با سان کوچکی که از طرف وزیر دیدبانی ترتیب داده شده حرکت خود را آغاز کردند.  شهر شلوغ است و مردم چندان توجهی به آنها ندارند،  زیرا همگی مشغول تدارک عید نوروز هستند.  یکی از این سه سوار بهداد معروفترین دریا نورد است،  مرد دیگری که 50 سال دارد خوبانیان یکی از جغرافی دانان و سر دیدبانان دربار است،  دیگری خدمتکار آنهاست.  اینان دارند می روند که مراسم نوروز را در تخت جمشید باشند،  و سپس جهت مأموریت به بندر ری گه (بوشهر) بروند،  تا با کشتی عازم زنگبار شوند.  چهارمین اسب هم وسایل آنها را حمل می کند،  که بیشتر آنها تجهیزات خوبانیان است.  ساعتی بعد اینان که شرافت و میهن دوستی در سرشتشان بود،  خارج شهر بسرعت بسمت زیبا ترین و با شکوه ترین مراسم دنیای متمدن در راه بودند.

      بهداد در این فکر بود که حدود 40 سال پیش پدر خیلی جوان او برای خدمت از آذر آبادگان به استانداری اسپهان به آن شهر رفته بود،  و سپس مأموریت بندر ری گه را گرفته،  در آن شهر با دختر ناخدایی که در خلیج پارس کشتی می راند ازدواج می کند.   در فکرش همچنان خاطرات را مرور می کرد که از بدو تولد و روزی که چشم باز کرد بندر و کشتی و دریا دیده بود،  عشق و زندگیش علم و تجربه اش بندر و کشتی و دریا بود.  با جمع آوری اندوخته خانوادگی و کسب تجربه و علم بیشتر خیلی سریع توانسته بود در سن سی سالگی دریا بان گردد،  و برای مراسم نوروز به تخت جمشید دعوت شود.  برای این دعوت و همچنین حکم حکومتی که فرماندهی پنج فروند ناو بادبانی تیزرو را برای کشف جدید در آفریگان و زنگبار به او داده بودند خیلی خوشحال بود.

     خوبانیان هم در فکر خود بود،  او هم خوشحال بود که برای اولین بار قرار است با ناوگانی جهت اکتشافات جدید به آفریگان برود،  و از سرزمین آفریدن ها نقشه های جدید ترسیم کند،  بار اول نبود که به مراسم تخت جمشید می رفت و از این موضوع شوق فوق العاده نداشت.  فقط به این فکر می کرد که وقتی جوانان فهمیده ای چون بهداد دانا و شجاع در سرزمین ایرج و جمشید وجود دارد،  ایران بزرگ همیشه تاریخ از گزند دشمن و دروغ و قحطی دور خواهد بود.  اما صرفه های گاه و بیگاه او را کمی کلافه کرده بود،  این بیماری عجیب از 7 سال پیش وقتی که برای اکتشاف به سرزمین سرد ساکاها رفته بود گریبانش را چسبیده و پزشکان دانای معروف شوش نتوانسته بودند کاری برای او بکنند.

      نفر سوم جوان 24 ساله ای به نام هوشنگ از افراد جنگجویان ذخیره پارتی زان می باشد،  قرار است در تمام سفر در خدمت و همراه آنها باشد.  او از اهالی دیلم است مدت دو سال نیز در کشتی گشتی بین آبادان پایتخت هند در شمال غربی خلیج پارس و دژ شاه رژه در جنوب شرقی خلیج پارس در خدمت دریایی پرت زنها بوده است.  او می خواست در گارد جاویدان خدمت کند ولی در گارد او را نپذیرفته بودند،  او امید داشت بعد از این مأموریت صد سپهدار گارد جاویدان شود.  نفوذ مزدوران ایونی و مگدونی در گارد جاویدان باعث شده بود،  تا از ورود افراد پرت زن به این گارد تا حدودی جلوگیری شود.  او می خواست هر کاری بکند تا بهداد دریا سالار شود و دست مزدوران را کوتاه نماید،  و همچنین کمکش کند تا به گارد وارد شود.  همسر او اهل آبادان و دختر باغدار حکومتی بود،  او اینک در شوش زندگی می کرد و سه بچه کوچک داشت.

      سه سوار بعد از طی 100 فرسنگ پارسی و 5 شبانه روز،  دو روز مانده به نوروز به تخت جمشید رسیدند.  در تمام مسیر راه مردم و کاروان های زیادی در رفت و آمد بودند،  همچنین رباط ها و ساباط ها و چاپارخانه های بسیاری بود،  که در کنار چشمه ها و جویبارها پذیرای مسافران بودند.  کباب و نان خوشمزه، لبنیات و خرما و میوه فراوان که با چند دریک و دینار کلی خورد و خوراک فراهم بود.  در این مسیر بسیاری هم در راه تخت جمشید بودند تا نوروز را به طواف روند،  یا برگزیدگان در مراسم باشند.  آنها از مسیر گلستان به تخت جمشید رفتند،  ولی بسیاری از گلات شیرازان بعد از یکشب ماندن می گذرند تا آنجا زیارتی داشته باشند.

     بیرون تخت جمشید جمعیت غیر قابل شمارش جمع است،  بزرگان مملکت در مهمان سرای داخل و دعوت شدگان به نزدیکی تخته و تقریباً زیر کاخ داریوش در چادر هایی که برای آنها مهیا شده اقامت خواهند کرد.  مردم عادی که برای عهد واجب آمده اند،  در کمی دور تر در چادر و مهمانسراها و کاروانسراها اقامت می کنند،  و چند ساعت بعد از سال تحویل و پس از مراسم شاهنشاهی می توانند به تخته بروند و واجب را اجرا کنند.  بهداد و همراهان از میان خیابان مملو از جمعیت و زوار که دو طرف آن هم بساط خرید و فروش ها و خوراکی ها دایر بود گذشتند.  جمعیتی که گاهی از آنها از دور دست آمده و برای رسیدن به اینجا حتی بیش از دو ماه در راه بودند،  خلاصه دیدن داشت البته بهداد چند بار برای نوروز آمده بود اما تاکنون دعوتی نبود،  ولی هوشنگ اولین بارش بود که پای تخته می آمد.

      آنها در چادر خوبی اقامت گزیدند،  و هوشنگ اسبها را به چاپار گاه برد و بازگشت،  برای آنها خوراک آوردند.  بعد از خوردن و کمی استراحت هوشنگ در چادر ماند،  و دو دیگری برای دید و بازدید در خارج چادر گشتی زدند و دوستانی یافتند،  تا فردا ساعتی قبل از سال تحویل فرصت داشتند که با دوستان دیده شده گفتگویی نمایند.  شب سال تحویل پای تخته خوابیدن در کار نبود،  همه جا شوق و ذوق بود،  همه جا نوازندگان بودند، آتش بزرگ مهیا و پرتو افکن بود.  شبی بود که همه ایرانیان از هر قوم و ملت آرزو داشتند اینجا باشند،  حتی آنهایی که برای ابد آرمیده اند و یا آنهایی که در آینده می خواهند پای به گیتی گذارند.  دوستی و صمیمیت و عشق به طبیعت و انسانیت موج می زد،  مردم از هر زبانی آرزوی خود را می طلبیدند،  این همه موج از یک قاره بودند،  ملت هایی که یک دل و یک ملت اند و پدید آورنده تمدن.

      ساعتی مانده به سال تحویل بزرگان و دعوت شدگان با لباس هایی ویژه و زیبا بسمت تالار صد ستون می روند،  و هر شخص در جایگاه خود قرار می گیرد.  بهداد هم در قسمت دریا داران شاهنشاهی و خوبانیان هم در جمع دانشمندان جای می گیرد،  اما هوشنگ باید بعد از مراسم با بقیه مردم وارد صفحه شود.  شاه با جلال و شکوه در بلندای مجلس نشسته،  لحظه سال تحویل سکوت کامل حکومت می کند.  لحظه تحویل طبل ها و سپس شیپور های بلند و مشعل و طشت طلای آتش آورده می شود،  و ساز و نقاره ها نواختن می کنند.  بزرگان به نزدیک شاه می روند و با دست دادن و بوسیدن گونه ها تبریک گفته می شود،  و جمعیت داخل صد ستون نیز با یکدیگر دست داده و تبریک سال می گویند.  هنرمندان وارد شده و رقص و نمایش های کوتاه اجرا می شود،  پذیرایی با میوه و شیرینی و شربت و شراب.  مدتی بعد این مراسم از رسمیت می افتد و جمعیت برای زیارت آرامگاه شاه هان گذشته می روند،  و ساعتی بعد تخته برای بازدید و زیارت عموم آزاد می شود.

      در میان هیاهو و جمعیت هوشنگ بهداد را می یابد،  تا دستوراتی را که قبلاً از او گرفته بود اجرا کند،  منجمله یافتن خوبانیان،  آنها می بایست تا همین امشب قبل از اینکه جمعیت باز گردد و شلوغ شود،  راه افتاده و بسمت بندر ری روند.  ابتدای شب بود و تقریباً هر سه خسته و خواب آلود بودند ولی باید حرکت می کردند،  وسایل خود را جمع کردند و از دوستان دم دست و از مهمان دار و چادر دار خداحافظی کردند و حرکت.  خود را با سرعت به گلات شیرازان رساندند،  نیمه شب بود نسبتاً هوا سرد بود جایی گرفتند که تا صبح کمی بخوابند.  روز اول سال جدید در راه بندر ری بودند،  راه خلوت بود و فقط دو سه کاروان کوچک دیدند،  همه مردم روز اول سال را در کنار خانواده هایشان بودند.  اما روز سوم در نزدیکی بندر چند سوار دیدند،  که سه مزدور زندانی یونانی و مقدونی را برای اجرای عدالت به گلات شیرازان می بردند.  بهداد پرسید جریان چیست؟  گفتند جرمشان فرار از خدمت در شوش و سرقت،  آنها هنگامی که می خواستند کشتی با ملوان ربوده تا فرار کنند،  توسط کشتی دار و مردم دستگیر شدند.

      بهداد هرگز بخود اجازه نمی داد که فکر کند چرا شاه از مزدوران استفاده می کند،  اما هوشنگ از مزدوران دل خوشی نداشت،  چون بین آنها در سپاه پارتی زان و مزدوران همیشه اختلاف وجود داشته است.  خوبانیان همچنان که سواره در کنار بهداد می رفت، گفت:  با اینهمه جوان رشید و دلیر و جنگجو چرا شاه این مزدوران و کارگران را نگه می دارد،  اما پاسخی نشنید.  در همین هنگام بندر از دور نمایان شد،  ساعتی بعد در پادگان بندر از آنها استقبال شد و بعد از دو ماه دوری بهداد،  فرماندهان و افراد او را دوره کردند و احوال پرسی و غیره.  چند سال پیش همسر بهداد فوت کرده و هنوز همسر دیگری اختیار نکرده بود و در خانه بزرگ پدری اقامت می کرد.  بعد از دیدار های پادگانی بهداد اجازه نداد دو همراهش در پادگان بمانند آنها را به خانه پدری خود در چند قدمی پادگان برد.  شهر بهداد چندان بزرگ نبود و او در شهر کاری نداشت فقط می بایست مدت یک تا دو هفته امکانات سفر را فراهم کند اما مطابق معمول خوبانیان کلی نقشه کشی و برنامه دیدبانی داشت.

      برای مردان ملی وطن پرست چون اینها تعطیلات و شب و روز معنی ندارد،  آنها فقط برای وظیفه و خدمت به میهن و ملت خود زندگی می کنند.  کار های اولیه سفر بخوبی پیش می رود،  افسران و ملوانان و سربازانی که باید در سفر باشند،  هر روز در بندر و اسکله هستند،  سفارشها و آموزش های لازم را می بینند.  5 کشتی بادبانی بار و تدارکات را انبار می کنند،  و آخرین و جدید ترین قلابها و قرقره ها و بادبانها را دارند،  هر کشتی یک آتش انداز و نفت و قیر مورد نیاز را بار کرده.  زه آتش اندازها را از هراوان (خراسان) آورده اند،  و بیشترین پرتاب را دارد،  در یک آزمایش که همگی ناظر بودند،  گلوله قیر آتشین را 500 گام پرتاب کرد و به هدف زد.  آب و غذا و قرمه ها همراه سلاح بار شدند،  تیله و شیشه و ظرف ،  احیاناً برای مبادله و کادوی دوستی در انبارها جای دادند.  همه چیز مهیا بود و آماده حرکت،  می بایست با حرکت جزر تا هرمز بروند،  و از آنجا با باد بهاری شمالی مکران به جزیره سوگرا (سوقطرا) رفته و سپس راهی جنوب اقیانوس شوند.

      از قرار معلوم فردا بهترین وقت حرکت است،  ناو فرماندهی تیز رو شاه رژه با دو دکل بزرگ بادبانی،  طول 24 گام گاردی و آبخور 3 گام و ظرفیت بار 50 کوپه که در بندر شاه رژه و با الوار هندی و یمنی ساخته شده بود.  در این ناو غیر از بهداد و خوبانیان و هوشنگ دو افسر ناو بر و 6 سر ملوان ناوگان و 24 ملوان و جاشو و خدماتی مختلف تعیین شدند،  که همگی از ناوگان تیزرو هخامنشی بودند.  یک نفر به نام پارسا فرمانده سربازان گارد گشتی حکومتی ساحلی 2 افسر معاون 2 سر جوخه و 16 سرباز جوان همگی از گارد گشتی حکومتی ساحلی که مرکز فرماندهی آنها در آبادان بود،  جمع نفرات در ناو فرماندهی شاه رژه 56 نفر.  چهار کشتی بادبانی دیگر هم هر کدام دو دکل داشتند،  ولی اندکی کم ظرفیت تر بودند،  هر کدام بین 40 تا 44 نفر را در خود جای داده بودند.  جمعاً آماده به حرکت 224 نفر بودند،  البته سربازان و ملوانان آموزش دیده بودند که در صورت نیاز کمک یکدیگر باشند.

      نزدیک ظهر است و فردا حرکت آغاز می شود،  آخرین کارها را انجام می دهند که به بهداد گفتند سه بانوی سوار آمده اند و می خواهند شما را ببینند.  بهداد از کنار کشتی ها به ساختمان فرماندهی که در دو طبقه ساخته شده بود و بادگیر بلندی داشت رفت تا آنان را ملاقات کند.  سه بانوی خسته دید که تخته لوح کوچکی به او داند بهداد آنرا خواند یکی از بانوان قبل از اینکه بهداد چیزی بگوید گفت،  ما 6 روز است که اسب می تازیم تا قبل از حرکت شما برسیم.  سر وزیر در شوش ما را مأمور کرده که همراهتان باشیم،  من پاکچهر دختر دریا دار فرهاد پیران هستم و قرار است در این سفر یکی از معاونین شما باشم.  بانو آذر شکوه ستاره شناس گروه اکتشاف و بانو روشنمهر وقایع نگار و نقاش و حکاک است.  ظرفیت ناو های بهداد تکمیل بود و امکان و زمان آماده سازی برای ساختن امکانات همراهی اینان نبود،  اما لوح گلی با مهر سر وزیر را هم نمی توانست نادیده بگیرد در ضمن ستاره شناس و نقاش را هم نمی توانست نادیده بگیرد.

      با اشاره خانه پدری را به آنها نشان داد،  و یک نفر را صدا زد و گفت آنها را برای استراحت و خورد و خوراک ببر و کمک کن وسایل آنها را جابجا کنی.  بانو پاکچهر قیافه ورزیده و حدود 27 سال داشت،  چیزی شبیه مردهای قوی بود،  و تا آنجا که می دانست او می تواند فرماندهی کشتی را بعهده بگیرد،  ناو کوشک شاهی را برای اقامت آن سه تعیین کرد.  باد مناسب غرب به شرق می وزید،  و فردا ظهر نشده همه باید در کشتی ها باشند که هم زمان با پس رفتن آب دریا لنگرها را بکشند و بادبانها را افراشته کنند.  با این انرژی بی پایان خلیج پارس می توانستند 5 روزه به هرمز برسند،  بهداد نمی خواست به پایگاه دریایی شاه رژه برود،  او هرمز را انتخاب کرده بود تا از کشتی ها و مسافران یمن و آفریگان که به تازگی آمده اند اطلاعات بیشتری کسب کند.  او به اندازه کافی پیش بینی آب و غذا را برای دو ماه کرده بود،  انواع میوه های خشک از ایزدان و اسپهان و خمره های خوز و قورمه های مادی خرمای ئیراقی و لبنیات لوردگان و آب و غیر همه در تمام کشتی ها به اندازه کافی جا سازی شده بود.

     2 ــ  بادبان ها افراشته

      صبح 14 فروردین است،  همه سوار کشتی ها هستند،  227 نفر مصمم و قوی آماده و در پست های خود قرار داشتند،  منتظرند تا با اولین نشانه ها جزر دریا بادبان ها را افراشته نموده،  و حرکت بسوی سرزمین های جدید و نشناخته را آغاز کنند.  این بار تاریخ کشف سواحل آفریقا را به سرداری از سلسله هخامنشیان واگذار کرده بود،  اکتشافات در سواحل دریای کاسپین در گذشته های دور توسط دریا دار مهم دیگر هخامنشی انجام گرفته بود.  معاون اول ناو فرماندهی مدتی قبل از ظهر فریاد زد،  طناب ها را آزاد کنید،  لنگر بکشید، بادبانها افراشته، طبل زنها و شیپورچی های نیروی گارد مستقر در کشتی نواختن را آغاز کردند.  جمعیت زیادی در کنار اسکله و ساحل جمع بودند،  بسیاری شمشیرها و نیزه های خود را در هوا تکان می دادند،  بانگ شادی و طبل و شیپور با نوازش ملایم باد لذت خاصی داشت.

      طولی نکشید که 5 کشتی در میان دریا بودند،  و به سمت هرمز می رفتند،  هر کدام از نفرات مشغول کار و یا گفتگو با هم بودند.  بدون حادثه ای و ماجرای خاصی کشتیها خلیج فارس را طی می کردند،  و از کنار جزایر دژ سپید، تنب، قشم، لارک گذشتند.  نیمه شب و در نزدیکی هرمز بودند،  دیدبان کشتی شاه رژه ناخدا دوم کشتی را خبر کرد،  و ناخدا بانگ بر آورد،  بادبانها نیم افراشته،  و بقیه ناوها نیز چنین کردند.  صبح سحر 19 فروردین با روشنایی روز کشتی ها نزدیک اسکله هرمز بودند،  شاه رژه توانست خود را به سکو بچسباند،  و بقیه با اندکی فاصله لنگر انداختند.  بهداد و خوبانیان برای تحقیق پا به اسکله گذاشتند و مشغول گشت و گذر شدند،  تعدادی از ملوانان هم برای آوردن مقداری آب از همه کشتی ها به اسکله وارد شدند.  ناخدا بانو پاکچهر هم با یکی از این قایق ها به ساحل آمد تعدادی از مردم و ملوانان مستقر در کیش از دیدن بانویی با هیبت ناخدا تعجب کردند و او را دوره نمودند.

    پاکچهر از فرصت استفاده کرد و اطلاعاتی که بهداد می خواست جویا شد،  یکی از جوانان هرمزی گفت یک زنگی به تازگی از دریا آمده و با خود قهوه برای فروش آورده.  جوان ادامه داد،  کشتی آنها در دریا گم شده بود و با باد دوره ای اقیانوس مدتها دور دریا می چرخیده،  تا بالاخره آنها توانستند بعد از مدتها به اینجا بیایند.  آنها در دریا بیمار شده بودند و جز قهوه چیزی برای خوردن در کشتی نداشتند،  چند وقت پیش کشتی و ملوانان زنده مانده به یمن باز گشتند.  زنگی چون حالش خوب نبود،  در خانه ما اتاقی اجاره کرده و مدتی در هرمز مانده است.  بلافاصله پاکچهر به جوان گفت مرا به خانه او ببر،  و لحظاتی بعد پاکچهر در مقابل خود مرد زنگی مریض حالی را دید.  با او احوال پرسی اشاره ای کرد،  و از جوان هرمزی پرسید با او به چه زبانی گفتگو می کنید،  اهل خانه که آنها را دوره کرده بودند گفتند،  یمنی البته دست و پا شکسته می دانیم.  بلاخره مرد زنگی گفت که از اهالی سواحل حبشه است،  و آنها از حبشه قهوه به یمن و باغ پردوس (عدن) می برند،  او از مردم زنگی و سواحل وسیع و طولانی آفریگان گفت،  که تا بی انتها به جنوب کشیده شده است.

      پاکچهر یکی از ملوانان همراهش را به اتفاق جوانی از اهالی هرمز بدنبال بهداد فرستاد،  تا بروند او را از کوچه پس کوچه های هرمز یا ارگ آنجا بیابند و بیاورند.  ساعتی بعد بهداد و پاکچهر و خوبانیان کنار مرد زنگی بودند،  و از او درباره مردم و زبان و جغرافیای جاهایی که او می دانست می پرسیدند،  و اطلاع خوبی بدست آوردند.  آنها می دانستند که از ابتدای سلسله هخامنشی حدود دو هزار سال پیش،  مردم و دریا نوردان بین یمن و حبشه و سواحل شمالی آفریگان به هرمز و خارک رفت و آمد داشتند.  اما این بار آنها می خواستند تا آنجا که می توانند به جنوب بروند،  و پایگاه و دژ بسازند و حکومت اهورامزدا و هخامنشی را گسترش دهند.  طحال مرد زنگی متورم شده بود،  پزشکان هرمز نتوانسته بودند برای او کاری کنند،  خوبانیان که در ضمن پزشک ناوگان هم بود بعد از معاینه نسخه ای نوشت.  دریا نوردان خوشحال،  بعد از گشت های مختلف در هرمز به کشتیها باز گشتند تا بسمت جزیره سوگرن حرکت کنند.

      بهداد نمی خواست در دژ گورات (به تاریخ مسقط مراجعه شود) و یا جای دیگری توقف کند،  او تصمیم داشت بسرعت به سوگران برود و تا حدود 20 روز دیگر آنجا باشند.  باد مناسب می وزید دیگر از این به بعد جزر و مد دریا برای ناو بری تأثیری نداشت،  فقط باید جریان های آبی اقیانوس را شناسایی می کردند،  ابتدای شب بود که بادبانها افراشته شد و حرکت کردند.  بهداد هیچ نگران نبود همه چیز به خوبی پیش می رفت،  فقط از اواخر روز دوم اردیبهشت هوا کمی طوفانی شد،  و احتمال آن می رفت که شب طوفان شدید تر باشد،  بنا بر این کشتی ها از یکدیگر فاصله مناسب گرفتند.  ناخدا ها، خوبانیان، بانو آذر شکوه،  همگی می دانستند که کشتیها در چه موقعیت جغرافیایی هستند،  و جزیره در کجا هست،  7 اردیبهشت شورای مشورتی در شاه رژه برگزار شد،  و پیش بینی کردند که باید بادبانها را نیمه افراشته کرد تا در روشنایی اول صبح به نزدیک جزیره برسند،  و با گشتی در دریا از کنار جزیره بهترین موقعیت را برای لنگر اندازی و رفتن به جزیره بیابند.  چنین کردند در میانه روز جای مناسبی یافتند که در مقابل آنها دهکده اصلی جزیره قرار داشت،  پارسا با دو قایق و تعدادی از افراد به جزیره رفتند،   و پس از دادن علامت خوبانیان و بانو روشنمهر و تعدادی دیگری با سه قایق به جزیره رفتند.

      در جزیره مورد استقبال مردم قرار گرفتند،  جمعیتی دور آنها گرد آمدند،  اولین فکر خوبانیان ساختن اسکله و قرار گاه نظامی بود تا چند نفر از افراد خودش را در آنجا مأمور خدمت کند.  ولی اولین فکر بهداد این بود که با لباس و شکوه مخصوص وارد جزیره شود،  و یکبار دیگر مالکیت آنرا با افراشتن درفش هخامنشی اعلام کند،  روشنمهر هم که در این مدت حدود یکماه،  توانسته بود برای خودش دست یارانی از میان کشتی سواران پیدا کند،  می خواست جایگاهی در سنگی ستبر بیابد تا اهورامزدا را جاودانه حک کند.  خلاصه هر کدام در اندیشه خود سرگرم تدارک بودند تا بهترین نتیجه را بگیرند،  جمعیت جزیره اندک بود و مردمانی مطیع داشت.  خوبانیان می دانست که در گذشته کشتی های بازرگانی گذرشان به اینجا می افتد،  اما به ندرت،  ولی هرگز تا این تاریخ کشتی های گارد دریایی هخامنشی تا اینجا نیامده بودند.  کارها بخوبی پیش می رفت و در حال احداث مقری در ساحل بودند،  بهداد دستور داد ما بیش از سه روز در اینجا نمی مانیم این اول راه است،  آب و اندک خوراکی بار کردند.  یک سر جوخه و دو سرباز مأمور ادامه ساخت قرار گاه شدند،  که با بکاری گیری افراد محلی جزیره،  تا دو ماه دیگر که باز می گردند دژ کوچکی را ساخته باشند.  فقط روشنمهر ناراحت بود، او گفت حداقل ده روز وقت می خواهم،  بهداد گفت در بازگشت کارت را تمام کن.

      صبح زود 11 اردیبهشت یکبار دیگر بادبانها را افراشته کردند،  و بسمت جنوب و دریاها و سرزمین های نشناخته شتافتند، باد از سمت شمال غرب می وزید،  ولی آنها می بایست ده درجه بسمت جنوب غرب بروند که کار را کمی مشکل می کرد با تجربه دریای که داشتند مشکل را حل کردند.  دو روز بعد دیدبانها فریاد زدند خشکی،  خشکی آنها ساحل آفریگان را دیدند،  بهداد جلسه مشورتی ترتیب داد،  و قرار گذاشتند چند روز دیگر در همین مدار و از نزدیکی ساحل بسمت جنوب بروند.  چهار روز دیگر همچنان با پیش روی و پس روی های ساحل حرکت کردند،  مصب رودخانه ای دیدند و جمعیتی از مردمان سیاهان با سرعت کنار ساحل جمع می شدند،  و کشتی ها را در میان دریا نظاره می کردند.  جماعتی از مردان آفریگان قایق های کوچکشان را سوار می شدند تا به نزد کشتیها بیایند،  دستور آرایش جنگی از طرف پارسا صادر شد.  ولی وقتی سیاهان قایق سوار نزدیکتر آمدند،  بسیار دوستانه می بودند آنها گمان کردند،  فرشتگانی که جادوگرانشان وعده داده بودند که از آنسوی جهان می آیند اینان هستند.  با خود میوه آورده و تلاش کردند به کشتی ها در آیند،  بهداد گفت کمکشان کنید بالا و به عرشه آیند.  آنها به پای ناویان افتاده و خوشحال بودند،  بدین طریق دوستی برگزار شد.

      مطابق معمول در ابتدا پارسا با دو قایق و چند سرباز به ساحل رفت،  اما مردمان آنجا همچنان پا بوس بوده و انبوه سیاهان برای عبادت و زیارت نزد سربازان می آمدند.  بهداد که از دور نظاره گر بود دستور داد چهار قایق و سی سرباز و ملوان به ساحل روند،  خود او نیز با آنان رفت،  بساط دوستی تا پاسی از شب گذشته ادامه داشت.  ایرانیان بالاخره شب را به صبح رساندند،  اما آنجا را مناسب ساخت پایگاه دریای و تجاری ندیده،  تصمیم گرفتند تا شب آب و خوراکی و میوه گرد آورند،  و مقداری از وسایل تزئینی که جهت دادن به مردمان آورده بودند به مردم اینجا بدهند و به ادامه سفر روند.  هنوز هوا تاریک نشده در میان اندوه و ناله مردم سوار به قایق ها شده و بسمت کشتی ها رفتند آنها شانس آوردند که مردمان آنجا از قایق سواری در شب می ترسیدند.  بهداد و خوبانیان شنیده بودند،  در چندین قرن پیش مردم گوشه ای قبل از هخامنشی به پابوس می افتادند،  نام آنها سوماری بود،  که اینک این نام فراموش شده بود،  به همین جهت بهداد به نام شاهنشاه ایران این سرزمین را سوماری (سومالی کنونی) نامید.  غروب در گرگ و میش هوا بادبانها را افراشته کردند مستقیم به جنوب حرکت کردند،  همچنان آن قسمت ساحل در شمال بود،  از آنها دور می شد.  در تاریکی افروختن آتش بومیان از دیدشان کوچک و کوچکتر می شد،  همه ایرانیان این فکر را داشتند،  که آنها چه مردمان خوب و پاک و ساده ای بودند. 

      صبح 18 اردیبهشت است هوا بسیار گرم و همه مشغول خوردن انبوه میوه های تازه ای هستند که دیروز از آفریگان ها رسیده بود،  میوه های در آن گرما خراب می شدند و با رطوبت زیاد هوا خشک هم نمی شد.  باد و جریان آبی کم بود،  بنابر این سرعت حرکت هم کند،  در هر کشتی عده ای با هم گفتگو می کردند عده ای به کار هایی مانند بافتن و دوختن بادبان مشغول بودند،  بعضی ها هم مانند آذر شکوه و روشنمهر جمعی را دور خود گرد آورده بودند و موضوعاتی را یاد می دادند،  خوبانیان هم می گفت ما اولین انسان های دنیای متمدن هستیم که اینک داریم روی خط استوا کشتی می رانیم.  روز 22 اردیبهشت با روشن شدن هوا دیده بانها گفتند،  از ساحل آفریگان و خشکی خبری نیست و چیزی دیده نمی شود،  بهداد دستور داد زاویه حرکت 45 درجه جنوب غربی را 55 درجه کنند،  بیشتر از این زاویه امکان حرکت نبود چون باد ضعیف می وزید.   تعدادی از افراد نگران شدند،  اما بیشتر افراد این موضوع برایشان مهم نبود چون خیلی به توانایی بهداد و خود شان و اهورامزدا عقیده داشتند،  و می دانستند در نهایت مشکلی نخواهد بود.

      سرعت حرکت کم بود ولی در هر صورت بهداد نگران بود که کشتی با  صخره های ساحلی برخورد نکند،  به همین جهت دیدبانها را چند برابر کرد تا شب هنگام دقت نمایند.  همچنین دو پارو سکانی اضافه نمود و پارو های کمکی کشتی ها را به حالت آماده باش در آورد تا در صورت نیاز فوری استفاده شود.  با روشنایی 23 اردیبهشت دیدبانها با خوشحالی فریاد زدند خشکی، خشکی،  بلافاصله خوبانیان وسایل خود را در آورد،  و گفت در مدار 2.6 درجه جنوبی و 8.5 درجه غربی تخت جمشید هستیم.  در کشتی دیگر آذر شکوه هم مشغول انداز گیری های خودش بود،  روشنمهر هم وقایع را در لوح های گلی می نوشت،  او می دانست که در آن شرایط لوح گلی بهتر از پوست یا پارچه و جوهر است.  بهداد دستور داد از کناره ساحل همچنان به جنوب رود،  مطابق معمول با پیش روی و پس روی های خشکی حرکت کردند،  رودخانه بزرگی انبوه آب را به دریا می ریخت و باعث شد کشتی ها کمی از ساحل دور شوند.  همچنان سه روز دیگر گذر کردند و از کناره چند جزیره کوچک و بزرگ گذشتند،  شبها سرعت حرکت را کم می کردند و گاهی روزها هم باد وضعیت خوبی نداشت و مجبور می شدند کمی پارو بزنند.

      ولی یک روز باد خیلی تندی وزید،  روز 27 اردیبهشت بهداد ساحل خوبی را برای توقف و رفتن به آفریگان دید،  مطابق معمول پارسا با تعدادی از افرادش با دو قایق به ساحل رفتند،  همه چیز آرام و خوب بود.  بهداد هم با نفراتی دیگر پا به ساحل گذاشت و به نام شاهنشاه هخامنشی ایران آنجا را ماردینی (مالیندی کنونی در کنیا)  به معنی ماد کوچک نامید.  بهداد گفت تا مدتی در اینجا می مانیم،  وسایل لازم از کشتی ها به ماردینی آوردند،  در مدت اقامت گشت هایی به داخل جنگل و بشه زار ها فرستادند.  در روز دوم اقامت بومیانی دیدند،  که بشکل عجیبی خود را آراسته بودند،  آنها تیر و کمان های کوتاهی داشتند،  و آنرا بشکل تهدید آمیز روبه ایرانیان می گرفتند.  ولی خیلی سریع دوست می شدند و مسافران تاریخ را برای رفتن به کلبه هایشان دعوت می کردند،  و حتی برای سبقت در دعوت با یکدیگر دعوا می کردند.  زن های بومی سیاه هم مانند مردان لخت بودند، و مهربانی و مهمان نوازی می کردند،  که برای مهمانان متمدن غیر قابل تصور بود.  ولی بهداد آنجا را مناسب برای ساخت پایگاه اصلی ندید،  ساحل خوبی برای بنای اسکله نداشت و عمق و وسعت جنگل زیاد بود.

      روز دوم خرداد بسمت جنوب حرکت کردند،  4 روز کشتی راندند به جایی رسیدند که در شرق آنها خشکی بود،  و در غرب آنها هم خشکی،  بهداد متوجه شد خشکی شرق آنها جزیره بزرگی است. 3 روز دیگر هم به جنوب راندند بهداد می خواست آخرین بخش جنوبی جزیره را که احتمال می داد آب و هوای بهتری دارد برای رفتن به ساحل انتخاب کند.  روز 10 خرداد در شرق جای مناسبی را برای رفتن به ساحل دیدند،  هوا ابری بود و باد خنکی از جنوب می وزید و ادامه سفر به جنوب امکان نداشت،  بنابر این همین ساحل را انتخاب کردند.  مطابق معمول پارسا به جزیره رفت هنوز روز به نیمه نرسیده بود که بیشتر کشتی نشینان در ساحل بودند،  ترتیب مراسمی را دادند و به نام اهورامزدا و شاهنشاه هخامنشی این سرزمین را زنگبار نام نهادند.   هوای ابری خنک و جنگلی، شکار و ماهی مناسب موجود بود،  صبح روز دوم جلسه مشورتی تشکیل دادند،  و گفتند گشت می زنیم که آیا این جزیره است،  مردمی دارد یا ندارد.  سه روز بخوبی گذشت و متوجه شده بودند،  که اینجا جزیره است و ساکنینی ندارد،  روز 14 خرداد بهداد گفت اینجا اولین سرزمین ایرانی نشین در آفریگان خواهد بود،  که ترتیب تجارت از آفریگان را با خلیج پارس خواهد داد.

      دو هفته برای شناسایی جزیره و ساختن دژ و ارگ و اسکله همه مشغول فعالیت بودند،  که باد های موسمی جنوب به شمال وزیدند،  بهداد گفت بهترین وقت باز گشت است.  در یک شورای مشورتی تصمیم گرفتند سه کشتی باز گردد،  و دو کشتی در زنگبار بماند تا همچنان به بقیه کارها برسند.  بهداد گفت بزودی سری دوم کشتی ها را می فرستد،  که کار های این ایرانی نشین جدید را به مرور بهتر کنند.  مقدار زیادی از گیاهان و حیوانات و خلاصه همه چیز جزیره را جمع کردند و در سه کشتی بار گیری نمودند،  بعضی می خواستند به خاک اصلی آفریگان بروند و زنگی هایی را راضی کنند با آنان به ایران روند،  ولی منصرف شدند.  هشتاد و یک ناوی و گاردی جوان با دو کشتی در جزیره ماندند،  بقیه ایرانیان به سه کشتی سوار شدند و بادبانها را افراشتند و بسمت خلیج پارس حرکت کردند. 

   کلیک کنید:  تمدن آریایی

   کلیک کنید:  پرچم ایران

   کلیک کنید:  تولد در تاریخ

   کلیک کنید:  مبارزان

  انوش راوید  Anoush Raavid

 حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ و حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ و مقالات مهم  سنت گریزی و دانایی قرن 21، و دروغ های تاریخ عرب، تاریخ مغول، تاریخ تاتار و جدید ترین بررسی های تاریخی در وبلاگ:  جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران http://www.ravid.blogfa.com