راهبرد ملی

راهبرد ملی

منتخب نوشته های استراتـژی ملی انوش راوید از تارنمای ارگ ایران arq.ir
راهبرد ملی

راهبرد ملی

منتخب نوشته های استراتـژی ملی انوش راوید از تارنمای ارگ ایران arq.ir

چهره های استعمار ‏

 چهره های استعمار 

پیش گفتار

جوانان عزیز ایران بزرگ،  بیایید واقعیتهای نوکران و عوامل استعماری را بخوبی بشناسید و از آن برای مقابله با ترفند هایشان درس بگیرید،  و با دانایی قرن 21 که در  اینجا  نوشته ام،  ایرانی قدرتمند و  شکوهمند  داشته باشیم.

توماس ادوارد لورنس،    Thomas Edward Lawrence    

 تولد 16 اوت 1888 وفات 19 مه 1935

  توماس ادوارد لورنس  فردى از سرزمین گال  بود که در ترمادوک  به دنیا آمد.  از نژاد خالص سلت  بود و گرایش مقاومت ناپذیرى به سوى مسافرت‏هاى دور و دراز،  جنگ و حادثه‏ جویى داشت.   در پی موفقیت هایی که در عربستان برای استعمار انگلستان بدست آورده بود به  لورنس عربستان  معروف شد. 

لورنس مرد کوتاه قدى بود،  حدود یک متر و شصت، با وجود چنین قدى در سراسر زندگى خود توانست برترى قابل ملاحظه ای نسبت به کسانى که به او نزدیک مى‏شدند به کار گیرد.  چهره‏اش پر قدرت بود و خود را نسبت به مردم مستعمرات بی رحم و جنایتکار نشان نمی داد.  نگاهی محکم و هوش و حافظه‏ خوب داشت،  و ترفند اغفال مردم ساده مستعمرات را خوب می دانست.  در بیست سالگى هر چه به دستش رسید خواند و احتمالاً همه چیز را به خوبى فهمید.  علاقه زیادی به ناپلئون و کشور گشایان و نقشه کشان بزرگ داشت.  روحیه ضد کنفرمیسم  و  کشش نهانى و پیش رس او به سوى شرق،  وى را از ادامه تحصیلات کلاسیک بازداشت و به سوى باستان ‏شناسى کشانده گردید.

در بیست و یک سالگى انگلستان را ترک گفت و با دوچرخه،  لبنان و سوریه و فلسطین را طى کرد.  غذایش شیر و میوه‏هاى گوناگون بود و در این مدت زبان عربى را به نیکى فرا گرفت.  هیچکس بدرستى نمى‏داند که در این نخستین مسافرت به چه کار موذیانه ای مشغول بوده است.  برخى فکر مى‏ کنند که در شهر بیروت کارهایی می کرده،  و برخى  گمان دارند که از طرف سرویس‏هاى مخفى انگلیس ماموریت داشته و به خاورمیانه رفته بود، از همان موقع افسانه لورنس آغاز گردید.  در مدت جنگ جهانی اول لورنس به عنوان رایزن نظامی انگلستان برای رهبران عرب حجاز کار می کرد.  انوش راوید آنها را لو می دهد و می گوید:  در واقع لورنس عربستان عامل محورى استعمار پیر انگلستان در فروپاشى امپراطورى عثمانى بود،  و همچنین  تبدیل کننده کشورهاى عربى به مستعمرات انگلستان و نیز زمینه‏ ساز شکل‏گیرى دولت اسرائیل گردید.  در آغاز قرن 20 و  جنگ جهانی اول عربستان در اشغال ترکیه عثمانی قرار داشت،   ترکیه متحد آلمان استعماری بود و بدین جهت دشمن انگلستان استعماری حساب می شدند. 

    لورنس فرهنگ اعراب را مطالعه می کرد و زبان عربی را به خوبی فرا گرفت،  بلکه لهجه‌های قبایل مختلف را هم آموخت.  او از پوشیدن لباس عربی و زندگی مثل مردان قبایل بیابانی احساس غرور می‌کرد و به همین دلیل هم لقب لورنس عربستان به او داده شد.  با بسیاری از رهبران نوکر و یا ساده اندیش عرب روابط نزدیک داشت تا به هدف نهایی یعنی پیشبرد اقدامات نظامی و استعماری انگلستان برسد.  به همین دلیل نگرش او همیشه ریا کارانه به سبک انگلیسی و در جهت منافع شخصی و یا استعماری بود.  این فرد کثیف در کوتای افغانستان هم نقش محوری داشته است.  لورنس عربستان نمونه یک چهره خبیث از عوامل استعمار است که بیانگر اهداف شوم قدرتهای بیگانه و شگردهای آنان در بستر سازی برای فرو پاشی ملل و فرهنگهای خاور میانه و جهان استثمار شده است.  در باره این چهره مرموز تاریخ و عامل دشمن استعماری فیلم های سینمایی ساخته اند و در آنها او را شخص خوب معرفی کرده اند که باعث اغفال مردم می شوند.

چهارسال به آغاز جنگ جهانى اول مانده بود،  آلمان راه‏آهن برلین ـ بغداد را ساخت،  برحسب تصادف مهندسان آلمانى، در اطراف رودخانه فرات گرد آمده بودند،  که هدف خوبی برای لورنس بودند.  در این هنگام لورنس خبیث به شناخت زبان و آداب و رسوم دوستان عرب خود پرداخته بود،  و زندگی در میان اعراب را دوست مى‏داشت.  مانند آنان لباس مى‏پوشید،  مانند آنان مى‏خوابید و غذا مى‏خورد.  افزون برآن، بر جسم ضعیف و شکننده خود انضباط سنگینى را تحمیل مى‏کرد،  درست مانند مرتاضان زندگى مى‏کرد.  با یک راهزن قدیمى رابطه برقرار کرد و همراه با او،  پاى برهنه و با لباس بادیه نشینان (جلابه) صحراها را طى کرد و به گوشه و کنار آن آشنایى یافت.  

در آنجا، یعنى در دل صحراى سوریه بود که طى عملیات مرموز دیگری،  لورنس با یک خرکچى جوان پانزده ساله‏اى به نام صاحون آشنا شد.  صاحون همان کسى است که بعدها ضمن نبرد به هلاکت رسید.  لورنس هنگامى که راهزن و خرکچى جوان را با خود به انگلستان برد در آنجا جنجال غریبى برپا کرد.  در لندن همراه با دو دوست عرب خود و با لباس عربى ظاهر شد و از واکنش جامعه متمدن بریتانیا سخت به وجد آمد.

در سال 1913 دوباره به سوى شرق روان شد و در 1914  به علت قد کوتاه از واحد ارتشى که درآن خدمت مى‏کرد اخراج گردید و با درجه ستوان سومى در واحد جغرافیاى ارتش به کار گماشته شد.  اما دیرى نگذشت که شناخت او از جهان عرب موجب گردید که در سرویس‏هاى اطلاعاتى ستاد ارتش انگلیس در قاهره به کار گرفته شود.  از این تاریخ،  لورنس از کلیه وسایل استفاده کرد تا اندیشه‏اى را که گرامى مى‏ داشت و براى شخص او اهمیت فوق العاده‏اى یافته بود، حاکم گرداند.  در فکرش بود که قبایل بدوى یعنى سلاطین صحراها را از خواب بیدار کند تا اینان استقلال خود را از سیطره ترکها بدست آورند.  البته دولت انگلستان با او کاملاً موافق بود، ولى به علل دیگر،  یعنى تسلط برجاده‏هاى منتهى به هندوستان و مقابله با نفوذ فرانسه در این منطقه کارهایی هم کرد.  محاصره ای که امروزه جهان خواران برای ایران می گویند،  لورنس در آن زمان در فکرش بود، باید بدانیم همه فعالیتهای استعماری سابثه تاریخی دارد.

در پایان جنگ اول جهانی در کمال شگفتى می بینیم که اعراب از زیر سلطه یکى به در آمده و تحت تسلط دیگرى در آمده‏اند.  انگلستان،  عراق و فلسطین و اردن را تحت الحمایگى خود کردند،  و فرانسه نیز بر لبنان و سوریه تسلط یافت.  چرچیل که در این زمان به عنوان وزیر ممالک مستعمره منصوب شده بود لورنس را مشاور خود کرد و این دو نفر نسبت به یکدیگر احساس ستایش متقابل  پیدا کردند،  از این بهتر برای دشمنان ایران چه می توانست باشد.  در این هنگام، لورنس عربستان داراى وجهه مردمى فوق العاده‏اى در لندن بود و موفقیت‏هاى او وارد افسانه‏ها شده بود.  در هر صورت لورنس از این موقعیت استفاده‏اى نکرد،  زیرا در آن رد پای استعماری به خوبی آشکار بود و در نهایت این برای آنها گران تمام می شد.  از روحیات انسانى بدش می آمد و ناگهان به اشتغالات بیهوده و پوچ سیاسى،  دروغ‏ها و تظاهرات آن پشت کرد و راه دیگرى در پیش گرفت،  و نویسنده شد زیرا می خواست وارد تاریخ شود،  چیزی که امروزه جوانان عزیز ایران فراموش کرده اند و نمی خواهند در تاریخ باشند.  

در سال 1926، لورنس کتاب  هفت ستون خرد را منتشر ساخت،  چه بسا همین کتاب و دید جدید او باعث شد از دور خارجش کنند.  این کتاب شرحى در باب لشکرکشى‏ها در عربستان است،  که بهانه‏اى براى اندیشیدن در باب موقعیت انسان و عظمت وحقارت آن می باشد.  درهاى جهان ادبیات با انتشار این کتاب بر روى او باز شد، و تکرار نگرانی جهان خواران.  چرچیل با او دوستی نزدیک نمود،  که لازم است در این باب تحقیق صورت گیرد  که این نزدیکی برای چه بوده.  دربرابر دیدگان رهبران نوکر صفت کشورهاى عربى که اهمیت سیاسى پیدا کرده بودند،  مانند شهریارى شده که از اروپا ظهور کرده بود.  با آخرین درجه سرهنگى در ارتش و در میان چین‏هاى جلابه زیباى خود بر لندن تسلط یافته بود.  در سن سى و چهارسالگى در چندین نوع زندگى مختلف توفیق یافته بود و نردبان ترقى سیاسى در برابر او خود نمایى مى‏کرد.  در این هنگام بود که توماس ادوارد لورنس تصمیم شگفت‏آور گرفت.

به منظور فرار از این‏ گونه امور بى‏ معنى و پوچ و براى اینکه مبادا در اقیانوسى از پوچى‏ها فرود رود در نیروى هوایى انگلستان با نامى مجهول به عنوان سرباز عادى استخدام شد.  او را به انبار اوکسبریج فرستادند تا زمین را جارو کند.  ظرف بشوید، سیب‏زمینى پوست بکند و توالت‏ها را پاک نماید.  به چند تن از دوستان شگفت ‏زده خود گفت:  هدفى که از این ‏کار تعقیب مى ‏کنم براى آن است که تا نخوت شخصى خود را بشکنم.  ولى آخر الامر شایعه‏اى بر سر زبانها افتاده که سرباز  رس  کسى جز سرهنگ لورنس عربستان نیست.  در نتیجه نیروى هوایى امپراطورى او را به زندگى غیرنظامى بازگرداند.

ولى این امر لورنس را از هدف باز نداشت،  سرسختى به خرج د اد و در سال 1923 دوباره با نام ‏جعلى دیگر ولى این بار در نیروى موتوریزه کار گرفت،  و نام خود را شاو گذاشت.  بدون اینکه خم ‏به ابرو بیاورد در آن سن و سال موقعیت،  کلیه رنج‏ها و خستگی های دشوار تمرین  آبى‏ها  را تحمل کرد.  در سال 1925 بالاخره ‏موفق شد که دوباره وارد نیروى هوایى امپراطورى شود و نام مجعول  شاو  را براى خود نگهدارد.  ‏او را به هاراچى  فرستادند.  در این هنگام،  پادشاه افغانستان به وسیله کودتایى ‏از سلطنت خلع شد و یک روزنامه‏ نگار آمریکایى جاى پاى لورنس را در آنجا یافت و در یکى از ‏مقالات خود نوشت:  با آنکه سرباز درجه دومى است، ولى ممکن است در این قضیه دخالت داشته ‏باشد. ‏

  روستاییان منطقه مورتون با وحشت می دیدند که فردی ناشناس بنام  شاو  قوانین سرعت بروى جاده کوچک آنها را نادیده مى‏گرفت،  فکر مى‏کردند بى‏تردید دیوانه است.  آیا واقعا دیوانه بود؟   روز نوزدهم مه 1935 این مکانیسین خلبان در یک تصادف موتورسیکلت به هلاکت رسید.  در بیست و یکم ماه مه مردى در کنار قبرش گریه مى‏کرد،  نام این مرد  وینستون چرچیل  معروف بود.  شخصی اسرار آمیز و با توانایی زیاد،  جاسوس،  مرد جنگ، نویسنده کتاب هفت ستون خرد، آیا بقتل رسید که در کتاب هایش و در محافل دیگر از جنایات استعمار نگوید.   چرا چرچیل بر قبر لورنس عربستان گریست؟

حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ

حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ

   سنت گریزی و دانایی قرن 21

در وبلاگ انوش راوید بنام:  جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران

http://www.ravid.blogfa.com

انوش راوید،    Anoush Ravid